من و داداشم

خاطرات و نقاشی محمد حسین

    من  امروز صبح ازخواب پاشدم  وپدرم به من گفت پسرم بروبخواب من گفتم پدرمن عادت دارم زودازخواب پابشم و صورتم را شستم و بعد صبحانه خوردم  ریاظی حل کردم و جا ی شما خالی من آش زرد (شله زرد ) خوردم و بعدن با داداشم بازی کردیم راستی امروز ما خانه ی زهراخاله میرویم چن ما را  دعوت کرده من خاله ام را دوست دارم . دستش درد نکند . محمدحسین حاجی زاده                  ...
29 فروردين 1390

خاطرات استخر(طرح :محمد حسین -رنگ امیزی: دوقلوها)

  منو داداشم روز چهارشنبه چون پسر خوبی بو دیم ازپدرم اجازهگرفتیم که با دایی رسو لم شب به استخربرویم جای همه  خالی بود. ما داخل استخرشدیم وعمو کمال لباسه مرا دراورد ورسول دایی هم لباس داداشم را دراورد ورفتیمسرمون را شستیم .وبعد شنا کردیم و بعد سیروس دایی مو دیدیم وسیروس دایی من را هل دادتوی آب ورسول داییم من را کمک کرد وبعد توی آب بازی و شنا کردیم وشب ساعت 12 به خانه آمدیم . محمدحسین حاجی زاده ...
29 فروردين 1390

خا طرات من با امیرحسین

امروز بعد از ظهر من با بابام به خانه ی حا جی مامانم رفتهبودیم که دیدیم عمویم با زنمو م وامیرحسین به خانه ی حا جی مامانم ازتهران امده بو دند.  من با امیرحسین  با توپ خیلی  با زی کردم امیرحسین میخواست   بییا د خانه ی ما وباباش نزاشت بیاد .بعدمنوبابام ساعت 7.30   باماشین ازانس به خانهامدیم .      محمدحسین حاجی زاده ...
29 فروردين 1390

خرید وسایل مدرسه (محمد علی)

چند روز که وقت نکردیم مطلب جدیدی بنویسیم اخه سرمون شلوغ بود.بابام تا دیر وقت سر کار بود و وقت نداشت برامون لوازم التحریر بگیره سه چهار روز پیش قبل از مهر رفتیم خرید بابای نازم برای من و داداشم کلی وسایل قشنگ خرید جامدادی بن تن و دفتر های خوشگل   بعد هم جای شما خالی رفتیم پیتزا خلاصه خیلی خوش گذشت. ...
29 فروردين 1390

خستگی بعد از خرید (محمد علی)

ا ینم من و داداشم هستیم که روز بعد  رفته بودیم خرید لباس و بقیه وسایل که از بس خسته بودیم اینطوری خوابمون برد . مثلا رفته بودیم اتاق تا لباس نو هامون رو امتحان کنیم. ...
29 فروردين 1390

اول مهر (محمد حسین)

من خوابیده بودم که صبح زود داداشم من رو بیدار کرد و گفت داداش بلند شوبریم مدرسه و مامانم گفت  زود  کمی استراحت کنین بعد با بابا و من بریم مدرسه.داداشم خوابید ومن هنوز بیدار بودم که مامانم گفت داداشتو بلند کن بریم .من او را بلند کردم سبحانه خوردیم و لباسهای تازه مان را پوشیدیم و رفتیم مدرسه و به کلاس دوم یک سبت نام شدیم.خیلی خوشحال بودیم بعد شب بابا برای مدرسه رفتن ما کیک خرید . راستی اسم اقا معلم ما اقای نبوی است. اینم موقع بریدن کیک که فکر میکردیم چه طوری ببریم که به ما بیشتر برسه اینم قیافه داداشم موقعی که من کیک رو می بریدم داره فکر میکنه کدوم قسمت بزرگتر...
29 فروردين 1390

نماز بابام (محمدحسین )

  خیلی وقت بود من نماز میخواندم نماز های دو  روکتی 1  شکر 2      هاجت خیلی دوست داشتم نماز بابام را یاد بگیرم  وان را بخوانم   یک بارمامانجونم به من وداداشم گفت ولی ما چون دقت نکردیم   نفهمیدیم و گریه کردیم  و داداشم عصبانی شد یک روز وقتی از   مدرسه امدیم بابام به ما گفت بیایید به شما نمازم رایاد بدهم واول   به من یادداد ودوم به داداشم یاد داد هالا من وداداشم نماز صبح     ظهر- عصر- مغرب وعشا را میخوانیم ...
29 فروردين 1390

دانش اموز نمونه (محمد علی)

من و داداش جونم همراه بابا و مامانجونمون رفته بودیم تا جایزه هامونرو بگیریم میدونید چرا ؟ 1- برای اینکه ما دانش اموز نمونه بودیم. 2- برای اینکه ما پسرهای خوبی بودیم و چون توی  کارنامه  20 گرفته بودیم . اینجا داداشم با آقای رییس صداوسیما ی اردبیل دست داده  اینجا هم داداشم سفارش باباجونرو به آقای رییس میکنه اینجا هم داریم دیپلم افتخارمونرو  می گیریم حالا اگه تونستید مارو پیدا کنین ..... ...
29 فروردين 1390